داستان جدید اوبیتو 6

این قسمت : مرگ

هکی : باریکلا برا هوکاگه دست بزنید

من : فکر کردی با نام ناروتو میتونی منو گول بزنی ، کاموییییی ، برا مدتی باید اون تو بمونی 

فردا عروسی ناروتو

ناروتو : اوبیتو سنسی شنیدم یکی با نام من میخواسته شما رو بکشه

من : آره من دشمن زیاد دارم

کاکاشی : اون هکی بود ، الان کجاس 

من : دنیای کامویی

کاکاشی : اون دوتا بچه پس چی 

من : اونا راحت و آسوده به زندگیشون میرسن و من از شون مراقبت میکنم

فردا

من : باشه هکی مرگ تو هم فرا خواهد رسید و منم میدونم چکارت کنم

پایان فصل اول ( یکم چرت بود )

 

 

 

داستان جدید اوبیتو 5

این قسمت : حصار

ناروتو : اوبیتو پدر ساکورا مرده

من : آره مرده ساکت میخوام پرونده هارو حل کنم

ناروتو : فردا عروسیمه اونوقت همچین اتفاقی افتاده

من : ناروتو اوزوماکی تو کی هستی که بهم دستور بدی سر اون بدبختا جلوم پرت شد میفهمی

ناروتو : باشه هوکاگه ساما یادتون باشه این لحظه رو از تون عذر میخوام

من : تو حصار کثیفی هستی که باید نابود شی من مانگکیو دارم تو هکی هستی نه ناروتو

ببخشید کم شد

قسمت بعدی : مرگ

 

 

داستان جدید اوبیتو 4

این قسمت : رهبر اوچیهاست

وووووووووووو ( صدای باد )

من : هان فوگاکو سان قبول میکنید

فوگاکو درحالی که چایی میخورد گفت : نه

میناتو : چرا فوگاکو

فوگاکو : همون که تو ریشه فرستادمش بس بود

دیدم یکی داره به حرفامون گوش میده با کونای در رو نشونه گرفتم و گفتم : مار کثیف بیا بیرون 

از پشت در ساسکه اومد بیرون و گفت : به رینگانم قسم ( یه چیزی گفتم ) پدر ما به ایتاچی نیاز داریم

فوگاکو : ساسکه تو فردا به عنوان رهبر خاندان انتخاب میشی برو و با همسرت وسایل بخر و اینجا نباش

ساسکه : پدر همسر منم کشته شده نمیتونم بی پروا باشم

فوگاکو : پسره یه بی شعور چطور جرات کردی اینطوری بامن حرف بزنی

من : پسر عمو بنشین

کوهارا : وق وق وق حالم از اوچیها بهم میخوره حتی اینم لیاقت مقام هوکاگه رو نداره

هومورا : دهنت رو ببند چرا انقد حرافی میکنی

هیروزن : اوم ما میریم فوگاکو و یه جانشین دیگه انتخاب میکنم

میتانو : حق با ارباب سومه

سه ساعت بعد

من : تنها گزینه باقی مانده دن شیموراست

بیمارستان کونوها اتاق 342

من : دن کون میتونم وارد شم

دن : بفرمایید

من : من اوبیتو اوچیها پنجمین هوکاگه کونوها تو دن شیمورا رو به عنوان رهبر ریشه منصوب میکنم

قسمت بعدی : حصار

داستان جدید اوبیتو 3

این قسمت : اژدها پیام خداوند!!!!!!

پیام آور خدا ، نجات دهنده تویی دریدن!

برای من ارمغانی بیاور تو خدای منی ! 

دریدن ساما صدای این بنده حقیر را بشنو

ناگهان تمام دهکده آبشار و مردمش نابود شدند

من : هکی آیا تو انسانی به من اینو بگو شیطان آشغال

ناگهان هکی بالای یک اژدها که هم اندازه یک بیجو بود پایین آمد

من : کامویی

دن : تکون نخور خیانت کار بالفطنه

هکی : دن اونی چان تو اینجا چی کار میکنی

که ناگهان سر دانزو و کیزاشی به سمتم پرت شد

من : عوضیییییی تو جینچوریکی نه دم رو نمیشناسی ، تکنیک احضار : کوراما روباه نه دم

ناگهان هکی و اژدهاش ناپدید شدند

فردا صبح

ساکورا پیشم اومد و گفت حال پدرم چطوره 

من : تسلیت میگم ساکورا چان و بعدش سر کیزاشی رو بهش نشون دادم

ساکورا مثل یخ وا رفت : پپپپدررر

من پیش کوهارا و هومورا رفتم : برای جانشینی دانزو یکی رو انتخاب کنید 

هومورا : اووووم ایتاچی اوچیها چطوره

من : عالیه

کوهارا : باید با فوگاکو اوچیها صحبت کنیم ببینیم اصن اجازه میده

من : درسته پسر عموم یه زره یخه

و ما پیش فوگاکو ساما رفتیم

قسمت بعد : رهبر اوچیهاست

 

داستان جدید اوبیتو 2

خوب برو پچ بریم سراغ داستان

این قسمت : آنبوی ناشناخته

کوهارا و هومورا صدام کردن منم دویدم و به اتاقشون رفتم

کوهارا : ای اوچیها میناتو تورو هوکاگه کرده زودتر دانزو رو آزادکن و گرنه بد می بینی

هومورا : ساکت باش کوهارا!!!

ناگهان کاگامی و میناتو و هیروزن سر رسیدند و پشتشون یه پسر وایساده بود

کاگامی : پسرم اوبیتو این دن پسر برادر دانزو هست

دن : هوکاگه ساما من بهترین دوست هکی هستم که یک نقشه دارم

سه ساعت بعد

من : تمام آنبوهای زیرنظرم رو خبر کنید

همه آنبوها اومدن

من : هکی ریو جلو بیا

هکی اومد و گفت : بله گودایمه ساما

من در گوشش گفتم : با اون دانزوی آشغال !! چیکار کردی عوضی !!!!!!

همینطور که هکی ترسیده بود و عرق می ریخت گفت : فردا صبح بالای دهکده آبشار

روز بعد ، دهکده آبشار

اوبیتو اوچیها به من برادرم رو بده منم دانزو و کیزاشی رو آزاد میکنم و تو هرکار خواستی بامن انجام بده !!!

من او دوتا پسر و جلوی هکی بردم

هکی : هههههههه آفرین گودایمه ساما

یهو زیرف و کاواکی به هکی حمله کردن

هکی : ایییییی اوبیتوی عوضیییییی ، تکنیک احضار : پنج اژدهای بزرگ

زیرف و کاواکی به گنما و رایدو تبدیل شدن ( یعنی برعکس )

هکی : باشه باشه گودایمه من مهره اصلی رو رونکردم!!!!

قسمت بعدی : اژدها پیام خداوند!!!!!

 

 

داستان جدید اوبیتو 1

سلام میخوام یه داستان من در آوری براتون بیارم ببینید خودتون حال میکنید یا نه

امروز روزیه که میناتو سنسه مقام هوکاگه رو به من داد منم این مرغ سر کنده نمیدونستم کجا برم  اما به خودم اومدم و دیدم کاکاشی یک متر برگه گذاشته جلوم منم دهنم اندازه دروازه کونوها باز شد

کاکاشی : مگه خودت نمیخواستی هوکاگه بشی

من : باشههههههه

دوروز گذشت دو پسر خبرشو دادن که دم دروازه کونوها افتادن اونهارو آوردن پیش من 

من : کی هستید و از کجا اومدید

پسر اول : من زیرف هستم و از سرزمین خیال اومدم و این هم کاواکیه 

کاواکی : شنیدم شما هوکاگه هستین ما از دست برادر زیرف در رفتیم 

من : برادرش کیه

کاواکی : هکی ریو

من :  اونکه یکی از آنبو های خودمونه و برادری نداره!!!!!

زیرف : اون برادرم نیست پسر عموی پدرمه اما منو بزرگ کرده و من بهش میگم برادر

ناگهان رایدو وارد شد و گفت به دانزو شیمورا از طرف آنبوهای خودش حمله شده

من : 

ناگهان دوباره گنما وارد شد و گفت کیزاشی هارونو ( پدر ساکورا ) دزدیده شده و ازمون این دوتا پسر رو خواسته تا کیزاشی رو آزاد کنه

من تعجب کردم و به فکر فرو رفتم که.....

قسمت بعدی : آنبوی ناشناخته