سرزمین آتن 104 سال پس از میلاد

صبح شده بود خبری از ماه نشین نبود ، تام : معلوم بود یه جادوگر مکاره الانم نیست ، بووووووووووووم ، دوتا از کوه های آتن فرو ریخت و جنگلهای اطراف نابود شد ، صدای تق تق کنان ساعت میومد ، ماه نشین پایین اومده بود ، باورم نمیشد او بسیار قد بلند و بدن ورزیده ای داشت ، کشیش های شوالیه شعار کنان گفتن : مرد ماه نشین زود پایین آمد ، مرد ماه نشین : موجودی که ارزش زنده موندن نداری ، تام : های یارو داری چه غلطی میکنی ، مرد : تو تو نابودی مردمی ، تام : چی میگی ، مرد : امروز روزیه که من باید جهان رو از دستت حفظ کنم ، تام : مگه من کیم ، مرد : نشونه رو دستت تو یه مایاری ، تام : مایار ؟؟؟ ، مرد با جادویی قدرتمند منو کوبید تو دیوار ، مرد : سیسه گهی سیسه همی گوگو لاختو سنتا ، تام : نه نه انگار تمام بدنم داره بیرون کشیده میشه ، از روزی که از نومانور اومدم اصن نفهمیدم چی شد ، اول اون شاهزاده حالا هم تو اینجا چخبره ، مرد : واقعیتو باید بهت بگم ، اون شاهزاده از طرف من اومده بود تا تو رو بکشه چشم دورنگ ، تام : چشام سگ داره ، مرد : چی میگی ، پدرت یه مایار بوده و توهم آخرین مایار جهانی ، تام : مایار چیه ، مرد : تو در حد و حسبی نیستی که بدونی مایار چیه ، تام : آشغال درست صحبت کن ، توی بدنم جوش و خروش به جریان افتاد و با دستام اونو له کردم ، شوالیه های آتن : مردم فرار کنید یه مایار اینجاس ، از حال رفتمو ، بعد که بلند شدم توی یه غار بودم اصن نمیدونستم اون یارو کی بود چرا حمله کرد و چیکار کرد ولی هرکی بود دیگه در موردش نفهمیدم و از ذهنم بیرونش بردم ، و به راهم ادامه دادم ، شخصی که دیدم انگار از دست بابام خیلی شاکی بوده و مایار یعنی چی ، باید همه اینارو از مادرم میپرسیدم